چکیده
خودخواری، عامل اصلی حفظ هومئوستاز موجودات زنده در شرایط فیزیولوژیکی و آسیب شناختی است. بر این اساس، تغییرات صورت گرفته در خودخواری منجر به شرایط متعارضی مانند بی نظمیهای قلبی، تخریب سیستم عصبی و سرطان میشوند. در تمامی دهه گذشته، خودخواری برای توسعه درمان های جدید بسیار مورد توجه بوده است. بااین وجود، این تلاش ها هنوز به مداخلات بالینی معتبری منجر نشده است. در این مقاله مروری، ما پتانسیل درمانی تنظیم کننده های خودخواری را مورد بحث قرار می دهیم، درباره موانعی که توسعه آنها را محدود میکند صحبت می کنیم و استراتژی هایی را پیشنهاد می دهیم که به کمک آنها بتوان پتانسیل درمانی کامل تنظیمات خودخواری را در وضعیت بالینی به کار گرفت.
1-مقدمه
خودخواری یک مکانیسم بسیار پایسته است که در آن، سلول های یوکاریوتی مواد سیتوپلاسمی قابل پخش یا مواد دارای خطر بالقوه را به لیزوزوم ها می فرستند تا در آنجا تخریب شوند [1]. تا کنون سه روش اصلی انتقال بسترهای خودخوار به لیزوزومها مشخصه یابی شده است: میکرواتوفاژی، خودخواری به واسطه شاپرون (CMA)، ماکرواتوفاژی.
میکرواتوفاژی، بر اساس جذب مستقیم ماده سیتوپلاسمی از طریق فرورفتگی غشای لیزوزوم عمل میکند [2]. CMA شامل جابهجایی وابسته به پروتئین غشای وابسته به لیزوزوم 2 (LAMP2) در بسترهای خودخواری است که از طریق غشای لیزوزومی به شاپرونهای سیتوزولی خانواده پروتئین شوک گرمایی متصل شده اند [3]. ماکرواتوفاژی، شامل وزیکولهای دارای غشای دوگانه تخصصی است که به اتوفاگوزوم معروف هستند و به تدریج محموله فاژی را مصادره کرده و (پس از بسته شدن)، محموله را از طریق ترکیب غشا، به لیزوزومها می فرستند [1]. اندامکی که بر اساس ترکیب یک اتوفاگوزوم و یک لیزوزوم شکل می گیرد، معمولاً اتولیزوزوم نامیده می شود [1]. ماکرواتوفاژی، با اختلاف زیاد بهترین شکل مشخصه یابی شده خودخواری است. به این دلیل در سراسر این مقاله، کلمه خودخواری به جای ماکرواتوفاژی به کار گرفته می شود مگر اینکه حالت دیگری دقیقاً مشخص شود...