چکیده
مقدمه.- زمانی که فرد نابینایی را در یک موقعیت چرخش ذهنی می بینیم، عمدتا بر فقدان حس بینایی شان تأکید می کنیم تا بر مهارتشان در تشخیص لمسی و حس لامسه. با ین حال، بررسی این نکته مهم به نظر می رسد که آیا فرآیند تشخیص لمسی در افراد نابینا این توانایی را به آنها می دهد تا شکل اشیا را تشخیص دهند.
هدف.- هدف از این مقاله مقایسه ی نوجوانان بینا و نابینا در یک موقعیت چرخش ذهنی با الگوهای مطرح شده است.
روش تحقیق.- بر این مبنا، گروهی از نوجوانان نابینا و بینا- که از نظر سنی و جنسیتی مطابقت داشتند- طی دو مورد چرخش ذهنی مورد مطالعه قرار گرفتند.
نتایج.- نتایج نشان می دهند که نوجوانان نابینا همیشه عملکرد سریع تری دارند، و زمانی که چرخش مربوط به اشکال ساده تر می باشد عملکرد بهتری از خود نشان می دهند. یک تحلیل دقیق از استراتژی های تشخیص لمسی توسط آزمودنی ها به ما این امکان را می دهد تا چندین راهکار که مختص نوجوانان نابینا هستند را شناسایی کنیم. این راهکارهای تشخیصی به ما این امکان را می دهند تا فقدان تجربه و حس بینایی را تا حدی در اشکال پیچیده جبران کنیم.
نتیجه گیری.- این نتایح نشان می دهند که تشخیص اشکال دو بعدی پس از چرخش در فضا لزوما برای افراد نابینا مشکل ساز و دشوار نیست. این نتایج در ارتباط با کار بر روی توانایی لمسی افراد نابینا مورد بحث و بررسی قرار می گیرند.
-1مقدمه
پرسش تصویرسازی ذهنی، خصوصا از جنبه ی فضایی آن، جایگاه خاصی در بحث در مورد نابینایی به خود اختصاص می دهد. این سؤال مطرح می شود که در حقیقت چگونه فردی که از نعمت بینایی محروم است، فضا را درک کرده و یا مفاهیم هندسی را در می یابد؟ ماهیت «تصاویر»ی که در فقدان حس بینایی ساخته شده اند چیست؟ با توجه به این سؤالات و جهت کشف ظرفیت برای چرخش اشکال هندسی در فضا، آزمون کلاسیک چرخش تصاویر دیداری مطرح شده توسط شپارد و متزلر (1971) توسط مارمر و زاباک (1976) به حیطه ی لمسی وارد شد…